ره گُم کرده آهِ من

ساخت وبلاگ

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ره گُم کرده آهِ من...
ما را در سایت ره گُم کرده آهِ من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9fadede بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1402 ساعت: 16:50

یک عصر سرد پاییزی، مرگ را از میانِ انگشتانت دزدیدم. قبل از بر آمدنِ مهتاب و کم آمدنِ صبر پدرم، پشت ابرهای تیره‌ای که لاپوشانی بلد نیستند انگار، روی نوک پا دویدم و اشتیاقم را بالای سر به دست بردم تا تو و جیب‌بُرهای مناطق شمالی تهران بیدار نشوید و هوارِ «کی توی خیابونه این وقتِ شب؟» از پدرم به آسمان نرسد. و اخلاق، زنده بماند. چون تو با راست قامتی و حکم‌رانی سوال نکردنی، با مناعت به خرج دادن در بازیِ کینک‌های خشونت محورت، مرا و اشتیاقم را شکنجه می‌کردی و دستِ آخر اخلاق را حلق‌آویزِ مراقبتِ پوشالی و تواضعت می‌کردی. من به مراقبتِ تو احتیاجی نداشتم، اما تو برای نکشتنم، به احتیاجِ من احتیاج داشتی. پس وانمود کردم که به تو احتیاج دارم، تا مردانه‌گی ات و من، در امان بمانیم. در دنیای من مرگ بود اما خون‌ریزی و کشتن نبود. در دنیای تو بمب و تقدیر و حیا و حق، با دزدی و قانون دستشان توی یک کاسه بود، اما برای من حق و حقیقتی جز درد و مرگ وجود نداشت. داد زدی سرم که «حق پیروز می‌شه، ما پیروز می‌شیم.» وقتی هزارها نفر از شما مرده بودند. چشم‌هام را بستم، رو گرداندم ازت و گفتم «جنگ برای شما مردها، بازی و سرگرمیه.» و جنگ برای شما مردها بازی با آلت و قدرتتان است. شما آلت به دستان با عقل‌های مضاف از تولد و زور بازوی هورمونی، هورمون‌های وحشیانه فعال. من اما نقطه‌ای بودم باد شده از خشم و سنگین شده از اشتیاق. قبل از این‌که خودم را به کلمات زمخت و بی‌نرمش تو عادت بدهم و بگریزم از آن اسلحه‌ی تا حلقوم لود شده که با وسواس و ناامنیش مدام مرا مجبور به شرم و گناه می‌کرد، از خاطر برده بودم لکان گفته بود «تنها چیزی که انسان می‌تواند از بابتِ آن ره گُم کرده آهِ من...
ما را در سایت ره گُم کرده آهِ من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9fadede بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1402 ساعت: 16:50

حاصل تنها مراوداتم که این روزها با آنتی بیوتیک‌هاست، حالت تهوع مدام است. وقتِ نفس کشیدن ندارم. سفت و سنگی و کم‌حس شده‌ام، مثل مرکز سینه‌ی آدمکی که بار آخر در آغوش گرفتم. شب‌ها چراغ‌های نارنجی را روشن می‌کنم و حالا که دیگر هیچ‌کس توی این خانه نیست، وسط هال می‌رقصم. توهم و هذیان، دو دوستِ قدیمیم، تماشام می‌کنند و گاهی ریز می‌خندند. از سیگار و هر افیونی مدت‌هاست دورم. اعتیاد برای اشتیاقی که از مادرم برایم به ارث مانده، بی‌معنی است. زن ۲۵ ساله‌ی عاشقی می‌شوم این سال که پوستش ترک ترکِ وحشت و درد از عشق و مرد است. خرده لحظاتی قلبم میان بازوانی مهربان تپید و کمی آرام گرفتم اما فراریِ تکراریِ این خانه هم اگر نباشم تا ابد، آن کوچ‌گرِ کولیِ یک‌جا نماندنی ام که پوستم خاطره‌ای موهومی از لمس ریتمیک نفس موقع ادای کلمات از دهان مردی دارد که وجود ندارد. مردی که گوش می‌کند و حرف می‌زند. حرف‌های خوب می‌زند. مردی که دیدن و فهمیدن بلد است. مردی که قدش از من بلندتر است و وحشی‌گری نفرتم از مردها را رام می‌کند. روانکاوم قالم گذاشته و به سمینارها و جلسات نقد کتابش می‌رود. شاید مثل پدرم، ابدی کنسلم کرده باشد. ۲۵ سالم می‌شود و چهره‌ام توی عکس‌هام فریاد می‌زند از خودم بدم می‌آید. ولی من این سال، از همه آدم‌ها بدم می‌آید. مادرم برام پیام گذاشته «حالا وقتی می‌فهمی که دیگه دیر شده از خوشگلی‌ات لذت ببری» مشغول به ترقی در خارجه، که با همان آن سن و سال، مشکوک بودنش به چهره‌اش، از عکس‌هاش می‌بارد. یادم هست کودکی را، خیره ماندن به قوز محو و ظریفِ روی بینیش. به چشمم زیباترین آدمی بود که فرصت کردم روزانه ساعت‌ها آن‌قدر دقیق تماشا کنم. رقص مادرم شاید با شکوه‌ترین اجرایی باشد از زنانه‌گی که دیده ام. از دل‌تنگی گری ره گُم کرده آهِ من...
ما را در سایت ره گُم کرده آهِ من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9fadede بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 16:05

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ره گُم کرده آهِ من...
ما را در سایت ره گُم کرده آهِ من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9fadede بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 16:05